باباییبابایی، تا این لحظه: 40 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره
خودمخودم، تا این لحظه: 37 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
شروع زندگیمونشروع زندگیمون، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 18 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
اووون روزاووون روز، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
فسقلی مافسقلی ما، تا این لحظه: 7 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

خدایا خودت پناهم باش

شب سخت....

1394/7/23 0:59
نویسنده : خودم
1,018 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم

روزهای خوبی نیست...

امشب تنهام...

آقایی من... کنارم نیست... مجبوره ک نباشه... باز در حقش نامردی کردن... باز بخاطر دل رحمی و خوبيش باید جواب پس بده... 

تو خونه مثل دیوونه ها راه ميرم... یه دفعه بخودم میام میبینم وسط اتاق وايستادم و تو فکرم، نمیدونم چقد ولی پاهام درد میکنن...

بغض دارم... عصبانیم... 

چندروز پیش باز معده ش خونریزی کرده...

حالش بد نشه... الان چطوره... کاش یه جیزی بخوره...

خدا جونم مواطبش باش...تا فردا ببینمش صدبار مردم...

از تنهایی تو خونه میترسم...

نفسم پیش خدایی بهش بگو... باشه من تسليمم... برای بابایی دعا کن...

خدا مواظب مرد خوب زندگیم باش...

پسندها (9)

نظرات (14)

مامان ندا
23 مهر 94 10:42
سلام عزیزم توکلت بخدا باشه ناراحت نباش گلم همیشه بفکرتم خدا هرچ زودتر دامنت رو با ی بچه خوشگل پر کنخ
خودم
پاسخ
سلام ندا جان... ممنون از لطفت... خدا بهتون سلامتی بده
مامان سمیرا
23 مهر 94 22:12
چی شده! انشالله که به خیر بگذره خواهری
خودم
پاسخ
امیدوارم سمیرا جان... میام میگم... ممنونم
زینب
25 مهر 94 15:51
انشالله مشکلتون زود حل بشه و شوهرت سلامت برگرده خونه
خودم
پاسخ
سلام زینب جان... امیدورام که حل بشه... ممنونم
سحر
26 مهر 94 13:18
سلام عزیزم انشالله هر چی که هست بخیر میگذره،بسپرش به خدا
خودم
پاسخ
سلام سحری... امیدوارم بخیر بگذره... ممنونم
پروین
26 مهر 94 21:49
عزیزم امیدوارم مشکلت حل بشه .
خودم
پاسخ
ممنون پروین جان... ان شاءالله...
مامان پری
30 مهر 94 12:18
سلام گلم چه اتفاقی افتاده؟الان اقاییت پیشته؟دلم برات خیلی تنگیده بود.
خودم
پاسخ
سلام پری جونم... منم دلم برات تنگ شده عزیزم... به نتیجه برسم میام میگم... پارلا رو ببوس
مامان رقیه
2 آبان 94 20:02
لیلی جون حالت رو درک میکنم گلم از لطف خدا غافل نشو الهی به حق همین ماه و همین روز عزیز گره از مشکلاتتون باز شه .
خودم
پاسخ
میدونم درکم میکنی... ممنونم رقی جونم... توکلم به خداست عزیزم
فرگل
9 آبان 94 12:14
لیلی جان خوبی؟ عزیزم امیدوارم حال شوهرت هم خوب باشه و مشکلش برطرف شده باشه
خودم
پاسخ
سلام فرگل نازنینم... ممنونم عزیزم...
مامان الی
9 آبان 94 16:07
عزيزم، انشااله كه بخير بگذره و خداوند آرامش رو به زندگيتون برگردونه عزيزم، توكل بخدا
خودم
پاسخ
ممنون الی جانم... توکل بخدا
ثمره
15 آبان 94 20:36
سلام عزیزم، تا حدودی از نوشتهاتون متوجه شدم شما م منتظر یه فرشته کوچولو هستید،ان شالله بزودی به آرزوهای قشنگتون برسید، حوشحال میشم به منم سربزنید...تا ازتجربیات هم استفاده کنیم، ان شالله همسرتون بسلامتی برگردن کنارتون
خودم
پاسخ
سلام ثمره جان... ممنون عزیزم... چشم عزیزم بهتون سرمیزنم
مامان پری
2 آذر 94 17:22
سلام فکر نمیکنی من الان چند دفعست اومدم تا پست جدیدتو ببینم و دماغم خورده به پستای قبلیت هرجایی زود جواب بده. اخه دلم خیلی بلات تنگ چوده
خودم
پاسخ
سلام پری جانـــم... معذرت میخوام... شمارتو گرفتم... حالم بهتر شد تماس میگیرم حتمأ... ممنونم... پارلا رو از طرف من ببوس
آنادمهری
10 آذر 94 16:16
سلام لی لی جان چقدر پیغامت کوتاه بود دلم گرفت لی لی بیا بمن خبر بده واسم پیغام بزار دلم پیشته
خودم
پاسخ
فدای تو آنی جان... چشم برات پبغام میذارم عزیزم
مامان پری
11 آذر 94 15:41
خداااااااایاااااااااااااا شکرت سالمی هنوز خوبی عزیزم؟ چه به روز حالت اوردن؟ بعضی وقتا بزن بر طبل یی عاری که به قول قدیمیا آن هم عالمی دااااااره منتظرتم گلم ما رو از یاد نبر.بوس بوس
خودم
پاسخ
سلااااام پری خانوووم... خخخخ...از دست تو... سالمم هنوز... کلی خندیدم چشــــم میزنیم به طبل بی عاری... منم میبوسمتون
ثمره
30 آذر 94 20:31
دوقدم مانده به رقصیدن برف یک نفس مانده به سرما وبه یخ چشم درچشم زمستانی دگر تحفه ای یافت نکردم که کنم هدیه تان یک سبد عاطفه دارم همه تقدیم شما
خودم
پاسخ
ممنونم ثمره جان... شعر دلنشینیه